تاریخ انتشار
يکشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۵
کد مطلب : ۴۷۵۵۳۰
یادداشت ارسالی:
بهانهای برای تبریک روز معلم به ستار هدایت خواه
۴
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛یادداشت - سال ۱۳۷۵در اوج شروشور نوجوانی به جوانی، برای اولینبار و ناخودآگاه توجهم به فروشگاه مطهری که شاید اولین فروشگاه محصولات فرهنگی یاسوج بود (واقع در میدان هفتتیر، مغازههای جنب استادیوم، با مسئولیت آقای امینی از افراد غیربومی) جلب شد؛ وارد مغازه شدم و بدون ارتباط قبلی با کتابها و تصاویر موجود در آنجا، بهگونهای مشغول به نگاهکردن شدم که انگار انس و ارتباطی دیرینه با آنها داشتهام؛ چنددقیقهای بیشتر نگذشته بود که مرد جوانی حدوداً ۳۵ساله با محاسنی متوسط و صورتی کشیده وارد مغازه شد و با رفتاری خوش، سلام و احوالپرسی کرد؛ نامم را پرسید و کتابی کمحجم برداشت و از من خواست تا نام کتاب را بخوانم (شاید احتمال میداد با آن کتاب آشنا نباشم و نامش را آنطور که حدس میزد بخوانم)! خواندم کُشتی پهلوگرفته؛ (کتاب کِشتی پهلوگرفته، پیرامون حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، نمونهای از دهها اثر زیبای نویسنده خوشذوق داستانها و مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، سید مهدی شجاعی) خنده ملیحی کرد و گفت ورزشکاری میخوانی! کتاب را خریدند و به من هدیه دادند؛
نمیدانم چند روز یا هفته یا بیشتر، از آن اتفاق و اولین دیدارمان گذشته بود؛ (اما به نظرم مدت زیادی نگذشته بود) که صدای مداحی یا مارش عملیات (احتمالاً با صدای صادق آهنگران) از مناره مسجد امام حسین (علیهالسلام) معروف به مسجد کوخدانیها در آن زمان، مرا به آن سمت کشاند؛ از قضا آن مرد جوان را دیدم که در حال ساماندهی عدهای از جوانان و نوجوانان به مقصد اردوی مناطق جنگی جنوب (راهیان نور) است؛ این بار با صمیمیت بیشتری نسبت به دیدار اول برخورد کردند و توضیحاتی درباره فعالیت پایشان دادند؛ این دیدار، دومین و آخرین دیدار اتفاقی ما بود! (بعد از آن هرچه بود، اشتیاق من بود به همراهی او در مناسبتهای سیاسی، اجتماعی و...)
این خاطره نوشت از اتفاقی که برای من چیزی جز تقدیر تعبیر نمیشود، بهانهای بود برای تبریک روز معلم به استاد ستار هدایت خواه که فرصت نشد در روز و مناسبت خود منتشر کنم؛ و انشاءالله اگر عمر کفاف کرد، مقدمهای برای نوشتن کتابی در تمجید اخلاقی او، و نقدهای مشوقانهای که به برخی از تصمیمات و عملکردهای عمومی ایشان و مسئولین و فعالین حوزه دین و فرهنگ استان خواهم داشت.
-----------------
حسین علیپور
نمیدانم چند روز یا هفته یا بیشتر، از آن اتفاق و اولین دیدارمان گذشته بود؛ (اما به نظرم مدت زیادی نگذشته بود) که صدای مداحی یا مارش عملیات (احتمالاً با صدای صادق آهنگران) از مناره مسجد امام حسین (علیهالسلام) معروف به مسجد کوخدانیها در آن زمان، مرا به آن سمت کشاند؛ از قضا آن مرد جوان را دیدم که در حال ساماندهی عدهای از جوانان و نوجوانان به مقصد اردوی مناطق جنگی جنوب (راهیان نور) است؛ این بار با صمیمیت بیشتری نسبت به دیدار اول برخورد کردند و توضیحاتی درباره فعالیت پایشان دادند؛ این دیدار، دومین و آخرین دیدار اتفاقی ما بود! (بعد از آن هرچه بود، اشتیاق من بود به همراهی او در مناسبتهای سیاسی، اجتماعی و...)
این خاطره نوشت از اتفاقی که برای من چیزی جز تقدیر تعبیر نمیشود، بهانهای بود برای تبریک روز معلم به استاد ستار هدایت خواه که فرصت نشد در روز و مناسبت خود منتشر کنم؛ و انشاءالله اگر عمر کفاف کرد، مقدمهای برای نوشتن کتابی در تمجید اخلاقی او، و نقدهای مشوقانهای که به برخی از تصمیمات و عملکردهای عمومی ایشان و مسئولین و فعالین حوزه دین و فرهنگ استان خواهم داشت.
-----------------
حسین علیپور