یادداشت|
خطی ژرف بر صخرهای بلند
فریدون هاشمی
25 ارديبهشت 1398 ساعت 14:19
از عکس اگر میگوییم چون شلال گیسوان بیدی در باد، باید به نام «حسن غفاری» گره بخوریم و از او بگوییم که قاب دوربین اش به هزار توی زندگی مردم این دیار نزدیک شده است و عکسهایشان چون بیتهای شعری بلند شاهنامهای دگرگونه ساخته است.
در پستوی فلسفههای بافته و دریافته، چیزی در چهرهی مات زندگی گیر کرده که هرروز مانند دختری کم رو از چهارچوب دفترچهی شعری آشفته به بیرون سرک میکشد. روز، گاهی تلختر از آن است که بنشینی پای بلوطی پیر و با چای و خرما قورتش بدهی. شب، گاهی گره دار تر از آن است که شانه برداری و پریشانیاش را بتکانی؛ و این انسان لجوج، با رد پای زخمی و خستهاش از دوبارهها و هزارهها گذشته است با چارقد سیاه مادرانش و پینهی پیشانی پدرانش. گاهی تکیده و خاموش و گاهی در تبسمی ناگزیر نامی را بر گوشهی رودها و دودها دوخته است و سوخته است!
دست پرویزها و چنگیزها اگر به روسری شرمناک سرزمین مادریام رسید از هر تار موی اش دردی برخاست و مردی برخاست از آن گونه که حافظ بود و خیام بود و فردوسی. ما ناگفتههایمان را در شعر و متیل و حماسه ریختیم و دهان به دهان روزگار گذاشتیم. ما زخمهایمان را چون خنجری سرخ، سینه به سینه، گرم و سوزان نگه داشتیم. ما مردمان کوه و شکوه از پلهی استخوانهایمان بالا رفتیم و پدربزرگ شدیم. بچههایمان را به دهان گرفتیم و مانند پرندهای جوان بر شانهی باد از سردها و دردها گذشتیم. ما درختان پیری بودیم که ریشههایی جوان داشتیم.
در تاریخ کمتر شنیده و دیدهشدهی لرها، رد پای مردان و زنان سردیار بسیاری است که چشمبهراه «مارکز» هایی مانده تا صد سالهای تنهایی و رهاییشان را کتاب کنند و چهرههای پنهانشان را در قاب عکس بنشانند. امروز فرزندان بلندبالای این سرزمین سرکش، هنروران شعلهور گفتهها و ناگفتههایمان هستند. گلههای سربلند از کمرکش کوهها سرازیر میشوند و مادربزرگها با بوی نان تازه از راه میرسند. مردها با داسها و داستانهای تازه، ساده و پیاده همراه با خانههای سنگی و کپرهای دلتنگی، در شعرها و عکسهایمان به دنیا میآیند. عکسها لهجههای دگرگونهی زندگیاند. با خندهها و اشکهای مانده بر چهرههای سنگ شده، قشنگ شده.
از عکس اگر میگوییم چون شلال گیسوان بیدی در باد، باید به نام «حسن غفاری» گره بخوریم و از او بگوییم که قاب دوربین اش به هزار توی زندگی مردم این دیار نزدیک شده است و عکسهایشان چون بیتهای شعری بلند شاهنامهای دگرگونه ساخته است.
حسن غفاری، هنرمند انسانشناس و فرهیختهای است از تبار ما که با دیدگاه ژرف و ساختارمندش، عکسهایی برجسته از زندگی و برازندگی این سرزمین گرفته است. مردی که خود از ریشه و بیشهی پرندگانی است که میتوانند فرهنگ و زندگی این مردم را بر گوشهی قبای بلند هنر بنویسند و پندار و گفتار و کردارشان را بر بام بلند بادها و یادها چون پرچمی در اهتزاز، تکرار کنند. عکسهای غفاری شعرهای مجسماند. سرشار از طبیعت و زندگی و انسان. درگیر با فلسفههای زندهای از چرایی و چگونگی زیست و نیست آدمی. پوششها و کوششها و بافتهها و ساختهها و داشتهها و کاشتههای مردم ما از دریچهی نگاه حسن غفاری چون خطی ژرف بر صخرهای بلند ماندگار شده است.
در این روزگار تلخ که سرودن حتی برای پرندگان دردی ست، زندگی را به تصویر کشیدن هنری دگرگونه میخواهد. در سرزمین گرگها به خندهی برهها دل بستن، شعری نایاب است از آن گونه که حافظی باید.
در این سالها که با حسن غفاری نشستهام و او را شنیدهام و با لالایی عکسهایش خوابیدهام، گونهای امید در دلم زنده شده است. گونهای شادی ناپیدا که امیدوارم میکند به ماندگاری گوشهای از فرهنگ و نگاه و باور مردم و طبیعت سرزمینم. هرچند غفاری چهرهای ست که به همهی ایران وابسته است و تنها در چارچوب نژاد و ایل و دیار ما نمیگنجد، ولی دغدغههایش برای سرزمین مادریام و مردم لر و ترک این دیار ستودنی ست. من بر این باورم که غفاری خود نیز گوشهای از فرهنگ ما شده است که برآیند نگاه و احساس و سخنوری و جسارت و هنر تاریخی این مردم را در او به خوبی میتوان دید.
عکسهای غفاری پنجرهی سبز و گستردهای ست که از دل آن میتوان شعر و دانش و حس و آگاهی را باهم دید. شیداییاش جاودانه و هنرش پایدار باد.
یادداشت| فریدون هاشمی
عکس: حسن غفاری
کد مطلب: 409660